کاش در این رمضان , لایق دیدار شویم
کاش سحری , به لطف تو بیدار شویم
کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان
تا که همسفره تو , لحظه افطار شویم
بسم الله ارحمن الرحیم
تقدیم به او که منتظرترین است
باید ای دل اندکی بهتر شویم یا نه اصلا آدمی دیگر شویم
دل گرفته و غمین است ، از دوری می نالد ، به روی خودش نمی آورد ،
حتی رخصت باریدن به چشمها را هم نمی دهد
واشکها از همان جایی که سرچشمه می گیرند از شدت حرارت پلکها تبخیر می شوند و من فقط سوزشی تلخ را احساس می کنم .
مولای خوبم
عرصه زندگی خیلی تنگ شده است.
فاصله ها هر روز بیشتر می شود و دردها نیز .
بعضی از ما آدمها در وانفسای زندگی خیلی چیزها را از یاد برده ایم .
زندگی یمان بی تو از مردن بدتر است و این جامه ها که بر تنمان است از دو صد عریانی خوارتر . بی تو ...
انقدر بال و پرهایمان در زیر چرخ زندگی که هر لحظه فشارش را بر خودمان بیشتر می کنیم خسته و شکسته است که حتی آرزوی پرواز نیز از زندگی مان رخت بر بسته است .
بار سنگین گناهانمان زمین گیرمان کرده است .
روزگار سختی است ، دوران محنت باری است این دوران غیبت و تنهایی .
هر روز غروب جمعه است اینجا و امان از غروب جمعه امان !
رویای آمدن تو و لحظه لحظه هایی که بر جهان حکمفرمایی می کنی ، آنقدر قشنگ است ، آنقدر زیبا و شور آفرین است که وقتی به آن فکر می کنم تمام دردهایم را فراموش می کنم و دوست دارم کاری کنم کارستان .
کاش مروارید اشکها زنگار گناهان را از آینه دل بشوید و نا خالصی هایم آب شود.
کاش می دانستم ره گذر کدامین کوی و برزنی تا چشمهایم را سنگفرش کوچه های عبورت کنم .
کاش مجال سفر کردن بیابم و نای هجرت ، هجرت از این بیراها ها و سفر به عمق دنیای عشق .
یا رب دعای خسته دلان را مستجاب گردان
شاعر : فاطمه مفتخر زاده
به نام او
ای مظهر تمام زیباییها ای گل نرگس سالهاست که انتظار تو را میکشم. من همراه با آسمانها و زمین دعای فرج تو را میخوانم تا شاید ظهور کنی و مرهمی بر این دل زخم دیده از روزگار بیانصاف باشی .
آخه میدونی آقا خیلی از این زمونه پست دلم به درد اومده. از این زمونهای که هر کس برای پیشرفت حاضره عزیزترین کسشو قربانی کنه. زمونهای که شرف و انسانیتو با حساب بانکی اندازهگیری میکنن. آقا جون در تنهایی خودم با تو نجوا میکنم و به نمازت میایستم. در سجده عاشقی با تو نجوا میکنم واشک ریزان فرج تو را از خداوند میخواهم. ای گل زهرا بیا و درد دل مارا دوا کن که ما برای دیدنت بی قراریم.
نویسنده : احمد آقا
بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای غریبانه
ای آنکه ز غم اشک دلم هم جهت یاد تو باد
مونس غمکده ما رخ زیبای تو باد
شهر یاران همه اند در طلب مسلک و جاه
جای ما تازه رهان در ره رجحان تو باد
سرمه دیده ما خاک ره پای تو باد
عالم کون و مکان مست تولای تو باد
سر پردردسرم ، سمت و سوی دلکم ، به سرایت شوم آخر ، بدهی بال و پرم ، می خورد صبح و شبم خون جگرم ، کنم از اشک روان تر بدنم که چرا غافل از آن ماه دل آویز منم ، خود غمین از ستمم ، آن ستم ها که بکردم به جفا در سحرم ، آن سحرها که برفتم به خطا در ره خواب ، غافل از یاد تو و مهر دل افزای تو اندر ره احسان به تنم
سعی می کردم به ره اندر غلط ای حجت حق بهر صفا سوی منا ، تو صفا بودی و ما ز خطا در ره مروه به دعا
تو همان نور صفایی ، تو همان مصلح جانی ، تو امید دل مایی ، تو از دل پر درد و غمم مهر و صفا بستانی
جان من رام تو باد ، شیره ام راه تو باد ، سخن از نام تو بود ، دلبری کار تو بود ، دست حق یار تو بود ، عشق ما یاد تو بود ، یاد کن از غم آدینه ما ، ز نفس های غم آلوده ما ، از همان روز کذا ، که برفتی به خفا ، محو گشتی به قضا ، از پس آن جور و جفا ، خالق هر دو جهان کرد بیان ، که تویی حجت این جان به عیان ، طاقتم مرد در این فصل خزان که در آن خلق جهان همه اندر پی نان ، دائما خوش گذران ، همگی سست و خرامان ، بی جهت خرم و خندان ، فصل نابودی انسان ، فصل خاموشی رندان
فصل ظلم و ستم و آتش و زندان
خور و خواب و خشم و شهوت بشدست مذهبشان
فکر خون خواری هم اندر سرشان
کشتن و بستن و بردن شده بازیچه شان
ای سیاهی ، ای سیاهی که بردی به تباهی
دست در دست هم اندر پی جایی
که در آن مفسده ها پیش برانی
آتش جنگ برافروزی و عسرت بنشانی
شرم از این همه ظلمت تو نداری
خون هر بی گنهی از تن هر مرد و زنی
فرش راه قدم ظلم و ستم می خواهی
تا توانی ز همان خون تو خورانی ، به کسانی که جوانی ، صرف عصیان و تباهی ، خرج عیاشی و لاتی ، بنمودند به هر کوچه و راهی ، آقا جان پس تو کجایی ؟ دل ما بتکده شد ، بت مال و بت ثروت ، بت جاه و بت عشرت ، بت شهوت ، روزگارم پر حیرت ، مردمان را همه بسی بی تفاوت ، بی غیرت ، دختران هم تهی عفت ، خانه ها سر به فلک سخنان همگی دوز و کلک ....
و گر هم هر سخنی را که بگویی تو به راست ، بانگ مردم به درآید که خطاست ، خط کج گشته هنر ،بی هنر ها همگی خوب و هنرمند شدند ، چه لباسهای کذا ، گویند قلبهامان آینه است ، دلمان پاک است اما ، چه گویند اینها که دلشان همچو ظاهرشان آلوده است ، چه خیابان ها و چه کوچه ها که نام تو در آنجا نهادینه شده ، اما خبر از اسم و نام و یاد تو فرومایه شده ، در ولی عصر همه کس هست جز ولی عصر (عج)
آقا جان ،
ما همه منتظریم که سر به فدای تو دهیم ، تا که جان بر قدمت باز دهیم ، تا که مهمان سرای تو شویم ، باز گوئیم که تو ای سرور ما رهبر ما ،جای تو بر سر ما ، ذکر تو همدم ما ، چه سحر ها طلبیدم ز خدا ، با هزاران سخن و ذکر و دعا ، که شوم در ره حجت به رضا بخورم شهد شهادت به صفا ، بکنم جان حقیرم به وفا
تا به آن روز گویم ای مهدی بیا
شاعر : مجید آقا بابا ( شهر ری )