سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن را که نزدیک واگذارد ، یارى دور را به دست آرد . [نهج البلاغه]

اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست ...


بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ای غریبانه

ای آنکه ز غم اشک دلم هم جهت یاد تو باد

مونس غمکده ما رخ زیبای تو باد

شهر یاران همه اند در طلب مسلک و جاه

جای ما تازه رهان در ره رجحان تو باد

سرمه دیده ما خاک ره پای تو باد

عالم کون و مکان مست تولای تو باد

 

سر پردردسرم ، سمت و سوی دلکم ، به سرایت شوم آخر ، بدهی بال و پرم ، می خورد صبح و شبم خون جگرم ، کنم از اشک روان تر بدنم که چرا غافل از آن ماه دل آویز منم ، خود غمین از ستمم ، آن ستم ها که بکردم به جفا در سحرم ، آن سحرها که برفتم به خطا در ره خواب ، غافل از یاد تو و مهر دل افزای تو اندر ره احسان به تنم

 

سعی می کردم به ره اندر غلط ای حجت حق بهر صفا سوی منا ، تو صفا بودی و ما ز خطا در ره مروه به دعا

                                                        

تو همان نور صفایی ، تو همان مصلح جانی ، تو امید دل مایی ، تو از دل پر درد و غمم مهر و صفا بستانی

 

جان من رام تو باد ، شیره ام راه تو باد ، سخن از نام تو بود ، دلبری کار تو بود ، دست حق یار تو بود ، عشق ما یاد تو بود ، یاد کن از غم آدینه ما ، ز نفس های غم آلوده ما ، از همان روز کذا ، که برفتی به خفا ، محو گشتی به قضا ، از پس آن جور و جفا ، خالق هر دو جهان کرد بیان ، که تویی حجت این جان به عیان ، طاقتم مرد در این فصل خزان که در آن خلق جهان همه اندر پی نان ، دائما خوش گذران ، همگی سست و خرامان ، بی جهت خرم و خندان ، فصل نابودی انسان ، فصل خاموشی رندان

 

فصل ظلم و ستم و آتش و زندان

خور و خواب و خشم و شهوت بشدست مذهبشان

فکر خون خواری هم اندر سرشان

کشتن و بستن و بردن شده بازیچه شان

ای سیاهی ، ای سیاهی که بردی به تباهی

دست در دست هم اندر پی جایی

که در آن مفسده ها پیش برانی

آتش جنگ برافروزی و عسرت بنشانی

شرم از این همه ظلمت تو نداری

خون هر بی گنهی از تن هر مرد و زنی

فرش راه قدم ظلم و ستم می خواهی

 

تا توانی ز همان خون تو خورانی ، به کسانی که جوانی ، صرف عصیان و تباهی ، خرج عیاشی و لاتی ، بنمودند به هر کوچه و راهی ، آقا جان پس تو کجایی ؟ دل ما بتکده شد ، بت مال و بت ثروت ، بت جاه و بت عشرت ، بت شهوت ، روزگارم پر حیرت ، مردمان را همه بسی بی تفاوت ، بی غیرت ، دختران هم تهی عفت ، خانه ها سر به فلک سخنان همگی دوز و کلک ....

 

و گر هم هر سخنی را که بگویی تو به راست ، بانگ مردم به درآید که خطاست ، خط کج گشته هنر ،بی هنر ها همگی خوب و هنرمند شدند ، چه لباسهای کذا ، گویند قلبهامان آینه است ، دلمان پاک است اما ، چه گویند اینها که دلشان همچو ظاهرشان آلوده است ، چه خیابان ها و چه کوچه ها که نام تو در آنجا نهادینه شده ، اما خبر از اسم و نام و یاد تو فرومایه شده ، در ولی عصر همه کس هست جز ولی عصر (عج)

 

آقا جان ،   

ما همه منتظریم که سر به فدای تو دهیم ، تا که جان بر قدمت باز دهیم ، تا که مهمان سرای تو شویم ، باز گوئیم که تو ای سرور ما رهبر ما ،جای تو بر سر ما ، ذکر تو همدم ما ، چه سحر ها طلبیدم ز خدا ، با هزاران سخن و ذکر و دعا ، که شوم در ره حجت به رضا بخورم شهد شهادت به صفا ، بکنم جان حقیرم به وفا

 

تا به آن روز گویم ای مهدی بیا

 

 

شاعر : مجید آقا بابا ( شهر ری )

 

     

 

 



ساقی ::: جمعه 85/8/5::: ساعت 5:59 عصر