ای خوشا آب و هوای کربلا
گریه کردن پا به پای کربلا
کربلایی که از آن بوی سیب می آید
هنوز ناله مردی قریب می آید
نمیدونم چرا ؟ نمیدونم...
شلمچه هم برام کربلاست
یه حسی بهم میگه باید جواز شلمچه رو یا از حضرت عباس بگیرم یا امام حسین
یا ...
هر سال که خواستم برم شلمچه قسمت شد و طلبیدن که رفتم هر دفعه یه چیزی پیش میومد و فکر میکردم دیگه جور نمیشه که برم ولی نمیدونم چرا من و با این بار گناهم و سیاهی قلبم راه دادن ....
فقط کافیه یه بار ... یه بار پا تو اون صحرا بزاری دیگه آروم و قرار نداری ؛ دیگه وقتی به مهمن ماه و اسفند که نزدیک شدی بیتاب میشی انگار یه گمشده داری وقتی هر شب جمعه که میری مزار شهدا یه جور دیگه قبرار و نگاه میکنی با التماس ... منت میکنی اشک تو چشات جمع میشه ؛ ولی حرفی واسه گفتن نداری ... هیچی... هیچی...
دریغ از یه کلمه... دریغ...