سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس ادعا کند که به انتهای دانش رسیده است، نهایت نادانی خود را آشکارساخته است . [امام علی علیه السلام]

اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست ...


بسم الله ارحمن الرحیم

 

تقدیم به او که منتظرترین است

 

           باید ای دل اندکی بهتر شویم        یا نه اصلا آدمی دیگر شویم

 

دل گرفته و غمین است ، از دوری می نالد ، به روی خودش نمی آورد ،

حتی رخصت باریدن به چشمها را هم نمی دهد

واشکها از همان جایی که سرچشمه می گیرند از شدت حرارت پلکها تبخیر می شوند و من فقط سوزشی تلخ را احساس می کنم .

 

مولای خوبم

عرصه  زندگی خیلی تنگ شده است.

فاصله ها هر روز بیشتر می شود و دردها نیز .

بعضی از ما آدمها در وانفسای زندگی خیلی چیزها را از یاد برده ایم .

 

زندگی یمان بی تو از مردن بدتر است و این جامه ها که بر تنمان است از دو صد عریانی خوارتر . بی تو ...

 

انقدر بال و پرهایمان در زیر چرخ زندگی که هر لحظه فشارش را بر خودمان بیشتر می کنیم خسته و شکسته است که حتی آرزوی پرواز نیز از زندگی مان رخت بر بسته است .

بار سنگین گناهانمان زمین گیرمان کرده است .

روزگار سختی است ، دوران محنت باری است این دوران غیبت و تنهایی .

هر روز غروب جمعه است اینجا و امان از غروب جمعه امان !

 

رویای آمدن تو و لحظه لحظه هایی که بر جهان حکمفرمایی می کنی ، آنقدر قشنگ است ، آنقدر زیبا و شور آفرین است که وقتی به آن فکر می کنم تمام دردهایم را فراموش می کنم و دوست دارم کاری کنم کارستان .

 

کاش مروارید اشکها زنگار گناهان را از آینه دل بشوید و نا خالصی هایم آب شود.

کاش می دانستم ره گذر کدامین کوی و برزنی تا چشمهایم را سنگفرش کوچه های عبورت کنم .

کاش مجال سفر کردن بیابم و نای هجرت ، هجرت از این بیراها ها و سفر به عمق دنیای عشق .

 

یا رب دعای خسته دلان را مستجاب گردان

 

 شاعر : فاطمه مفتخر زاده

 



ساقی ::: سه شنبه 85/8/16::: ساعت 10:21 صبح


به نام او

 

ای مظهر تمام زیباییها ای گل نرگس سالهاست که انتظار تو را میکشم. من همراه با آسمانها و زمین دعای فرج تو را میخوانم تا شاید ظهور کنی و مرهمی بر این دل زخم دیده از روزگار بی‌انصاف باشی .

 

 

 

آخه میدونی آقا خیلی از این زمونه پست دلم به درد اومده. از این زمونه‌ای که هر کس برای پیشرفت حاضره عزیزترین کسشو قربانی کنه. زمونه‌ای که شرف و انسانیتو با حساب بانکی اندازه‌گیری میکنن. آقا جون در تنهایی خودم با تو نجوا میکنم و به نمازت می‌ایستم. در سجده عاشقی با تو نجوا میکنم واشک ریزان فرج تو را از خداوند  میخواهم. ای گل زهرا بیا و درد دل مارا دوا کن که ما برای دیدنت بی قراریم.

 

 به امید ظهور

 

 نویسنده : احمد آقا



ساقی ::: پنج شنبه 85/8/11::: ساعت 8:41 عصر


بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ای غریبانه

ای آنکه ز غم اشک دلم هم جهت یاد تو باد

مونس غمکده ما رخ زیبای تو باد

شهر یاران همه اند در طلب مسلک و جاه

جای ما تازه رهان در ره رجحان تو باد

سرمه دیده ما خاک ره پای تو باد

عالم کون و مکان مست تولای تو باد

 

سر پردردسرم ، سمت و سوی دلکم ، به سرایت شوم آخر ، بدهی بال و پرم ، می خورد صبح و شبم خون جگرم ، کنم از اشک روان تر بدنم که چرا غافل از آن ماه دل آویز منم ، خود غمین از ستمم ، آن ستم ها که بکردم به جفا در سحرم ، آن سحرها که برفتم به خطا در ره خواب ، غافل از یاد تو و مهر دل افزای تو اندر ره احسان به تنم

 

سعی می کردم به ره اندر غلط ای حجت حق بهر صفا سوی منا ، تو صفا بودی و ما ز خطا در ره مروه به دعا

                                                        

تو همان نور صفایی ، تو همان مصلح جانی ، تو امید دل مایی ، تو از دل پر درد و غمم مهر و صفا بستانی

 

جان من رام تو باد ، شیره ام راه تو باد ، سخن از نام تو بود ، دلبری کار تو بود ، دست حق یار تو بود ، عشق ما یاد تو بود ، یاد کن از غم آدینه ما ، ز نفس های غم آلوده ما ، از همان روز کذا ، که برفتی به خفا ، محو گشتی به قضا ، از پس آن جور و جفا ، خالق هر دو جهان کرد بیان ، که تویی حجت این جان به عیان ، طاقتم مرد در این فصل خزان که در آن خلق جهان همه اندر پی نان ، دائما خوش گذران ، همگی سست و خرامان ، بی جهت خرم و خندان ، فصل نابودی انسان ، فصل خاموشی رندان

 

فصل ظلم و ستم و آتش و زندان

خور و خواب و خشم و شهوت بشدست مذهبشان

فکر خون خواری هم اندر سرشان

کشتن و بستن و بردن شده بازیچه شان

ای سیاهی ، ای سیاهی که بردی به تباهی

دست در دست هم اندر پی جایی

که در آن مفسده ها پیش برانی

آتش جنگ برافروزی و عسرت بنشانی

شرم از این همه ظلمت تو نداری

خون هر بی گنهی از تن هر مرد و زنی

فرش راه قدم ظلم و ستم می خواهی

 

تا توانی ز همان خون تو خورانی ، به کسانی که جوانی ، صرف عصیان و تباهی ، خرج عیاشی و لاتی ، بنمودند به هر کوچه و راهی ، آقا جان پس تو کجایی ؟ دل ما بتکده شد ، بت مال و بت ثروت ، بت جاه و بت عشرت ، بت شهوت ، روزگارم پر حیرت ، مردمان را همه بسی بی تفاوت ، بی غیرت ، دختران هم تهی عفت ، خانه ها سر به فلک سخنان همگی دوز و کلک ....

 

و گر هم هر سخنی را که بگویی تو به راست ، بانگ مردم به درآید که خطاست ، خط کج گشته هنر ،بی هنر ها همگی خوب و هنرمند شدند ، چه لباسهای کذا ، گویند قلبهامان آینه است ، دلمان پاک است اما ، چه گویند اینها که دلشان همچو ظاهرشان آلوده است ، چه خیابان ها و چه کوچه ها که نام تو در آنجا نهادینه شده ، اما خبر از اسم و نام و یاد تو فرومایه شده ، در ولی عصر همه کس هست جز ولی عصر (عج)

 

آقا جان ،   

ما همه منتظریم که سر به فدای تو دهیم ، تا که جان بر قدمت باز دهیم ، تا که مهمان سرای تو شویم ، باز گوئیم که تو ای سرور ما رهبر ما ،جای تو بر سر ما ، ذکر تو همدم ما ، چه سحر ها طلبیدم ز خدا ، با هزاران سخن و ذکر و دعا ، که شوم در ره حجت به رضا بخورم شهد شهادت به صفا ، بکنم جان حقیرم به وفا

 

تا به آن روز گویم ای مهدی بیا

 

 

شاعر : مجید آقا بابا ( شهر ری )

 

     

 

 



ساقی ::: جمعه 85/8/5::: ساعت 5:59 عصر


اللهم عجل لولیک الفرج

ساقی ::: یکشنبه 85/5/15::: ساعت 1:18 صبح